۲۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۰

پشت و پناه من بود، دیوار دلبر من
از گریه بر سر افتاد، ای خاک بر سر من!

لیلی کجا و حسنت؟ مجنون کجا و عشقم؟
نه آن مقابل تو، نه این برابر من

من مانده دست بر سر از ناله دل خویش
دل مانده پای در گل از دیده تر من

خوابم چگونه آید؟ کز چشم و دل همه شب
باشد در آب و آتش بالین و بستر من

تاب جفا ندارم، ای وای! اگر ازین پس
ترک ستم نگیرد، ترک ستمگر من

ای باد، اگر ببینی خوبان سرو قد را
عرض نیاز من کن با ناز پرور من

جز کنج غم، هلالی، جای دگر ندارم
من پادشاه عشقم، اینست کشور من

دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای! بر من و دل امیدوار من

ای سیل اشک، خاک وجودم بباد ده
تا بر دل کسی ننشیند غبار من

از جور روزگار چه گویم؟ که در فراق
هم روز من سیه شد و هم روزگار من

زین پیش صبر بود دلم را، قرار نیز
یارب، کجا شد آن همه صبر و قرار من؟

نزدیک شد که خانه عمرم شود خراب
رحمی بکن، و گر نه خرابست کار من

گفتی: برو، هلالی و صبر اختیار کن
وه! چون کنم؟ که نیست بدست اختیار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.