هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق نافرجام و درد هجران می‌گوید. او از بی‌مهری معشوق شکایت دارد و آرزو می‌کند که حتی پس از مرگ نیز در راه معشوق فدا شود. شاعر از تلخی‌های عشق و تب هجران می‌نالد و امیدوار است که روزی معشوق به او مهربانی کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.

غزل شمارهٔ ۳۱۵

فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من
که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من

چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن
که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من

من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟
که با من مهربان گردد مه نامهربان من؟

زبان یار شیرینست و کام من بصد تلخی
زهی لذت! اگر باشد زبانش در دهان من

گمان دارم که: با من اتفاقی هست آن مه را
چه باشد، آه! اگر روزی یقین گردد گمان من؟

تب هجران بنوبت میستاند جان مشتاقان
گرین نوبت بجان من رسد، ای وای جان من!

هلالی، شعلهای برق آهم رفت بر گردون
ملک را بر فلک دل سوخت از آه و فغان من
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.