۲۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۱

مسلمانان، مرا جان خواهد آمد از الم بیرون
که می آید هلال ابروی من از خانه کم بیرون

بر آن در، انتظاری می برم، با آنکه می دانم
که شاهان بهر درویشان نیایند از حرم بیرون

مرا این دم تو خواهی کشت یا هجران دم دیگر؟
بهر تقدیر جانم خواهد آمد دم بدم بیرون

ز بهر گریه پنهانی در از اغیار بر بستم
ولی دیوار داد از جانب همسایه نم بیرون

نه اشکست این، که موج انگیخت خوناب دل از چشمم
نه آهست این، که جان از خانه تن زد علم بیرون

اگر اهل عدم دانند محنت های عشقت را
ز بیم عاشقی هرگز نیایند از عدم بیرون

هلالی، گر رسی روزی بطرف کعبه کویش
قدم از سر کن آنجا و منه دیگر قدم بیرون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.