۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۶

روز نوروزست و ما را مجلس افروزی چنین
سالها شد کز خدا می خواستم روزی چنین

از جفاگاری نهادی گوش بر قول رقیب
تا چها آموختی باز از بد آموزی چنین؟

هر شبی در کنج غم گریان و سوزانم چو شمع
غرق آب و آتشم، با گریه و سوزی چنین

پیش تیر غمزه اش بردم دل صد چاک را
چون نگه دارم دل از پیکان دلدوزی چنین؟

از فروغ عارضت روز هلالی روشنست
وه! که دارد آفتاب عالم افروزی چنین؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.