۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۸

خوش باشد اگر باشم در طرف چمن با او
من باشم و او باشد، او باشد و من با او

بر هم زدن چشمش جان می برد از مردم
کی زنده توان بودن یک چشم زدن با او؟

با او چو پس از عمری خواهم سخنی گویم
هرگز نشود پیدا تقریب سخن با او

جانم بر جانانست، من خود تن بی جانم
آری ز کجا باشد جان در تن و تن با او؟

تا عهد شکست آن مه بگداخت هلالی را
دیدی که چه کرد آخر، آن عهدشکن با او؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.