۲۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۱

آنکه رفت امروز و صد دل می رود دنبال او
کاش! فردا جان برون آید باستقبال او

بس که همچون سایه خواهم خویش را پامال او
هر کجا او می رود من می روم دنبال او

وه! چه خوش جا کرده است آن خال مشکین بر رخش
کاش! بودی مردم چشمم بجای خال او

هر شبی بر آستان بزم آن مه سر نهم
تا چو مست از در برون آید شوم پامال او

فال وصلی می زدم، ناگاه آن مه رخ نمود
آه! ای من بنده روی مبارک فال او

آن نهال سایه پرور سویم استقبال کرد
بر سرم پاینده بادا سایه اقبال او!

کار دل عشق تو شد، کارش همین باد و مباد
غیر نام این عمل در نامه اعمال او

بر سر کویش هلالی از رقیبان کمترست
وه! که احوال سگان هم بهترست از حال او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.