۲۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۰

نمیکشیم سر از آستان خانه تو
کجا رویم؟ سر ما و آستانه تو

ترا بهانه چه حاجت برای کشتن من؟
مکن، مکن، که مرا میکشد بهانه تو

ترحمی بکن، ای پادشاه کشور حسن
که غیر ظلم و ستم نیست در زمانه تو

از آن سمند تو برمیجهد گه جولان
که رقص میکند از ذوق تازیانه تو

سفید گشت مرا استخوان و خوشحالم
بدان امید که روزی شود نشانه تو

شب از فسانه بروز آورند و این عجبست
که روز خود بشب آرم من از فسانه تو

هلالی، از غم جانسوز عشق آه مکش
که سوخت جان من از آه عاشقانه تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.