۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۴

سازم قدم ز دیده و آیم بسوی تو
تا هر قدم بدیده کشم خاک کوی تو

روی تو خوب و خوی تو بد، آه! چون کنم؟
ای کاش! همچو روی تو می بود خوی تو

منما جمال خویش بهر کج نظر، که نیست
چشم بدان مناسب روی نکوی تو

جان و دل آرزوی وصال تو کرده اند
من نیز کرده با دل و جان آرزوی تو

چون من هلاک روی توام، رخ ز من متاب
بگذار تا: هلاک شوم پیش روی تو

ای دل، ز دیده گریه شادی طمع مدار
کین آب رفته باز نیاید بجوی تو

ساقی، مران ز مجلس خویشم، که خو گرفت
دستم بجام باده و چشمم بروی تو

گفتی: کنم هلالی دیوانه را علاج
ای من غلام سلسله مشک بوی تو

از لطف گفته ای که: هلالی غلام ماست
ای من غلام لطف چنین گفتگوی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.