۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۵

ترا، که جان منی، ساخت ناتوان روزه
ندانم از چه سبب شد بلای جان روزه؟

زکوة حسن بنه سوی ما و روزه منه
که این زکوة بسی بهترست از آن روزه

زبان و کام ترا روزه بی حلاوت ساخت
نداشت شرمی از آن کام و آن زبان روزه

ز بس که بر در و بام آفتاب طلعت تست
بخانه تو گشادن نمیتوان روزه

رسید دور گل و روزه در میان آمد
کجاست عید، که برخیزد از میان روزه؟

در انتظار شب عید و نور مجلس یار
سیاه گشت بچشم همه جهان روزه

ز ماه روزه، هلالی، فغان مکن همه روز
خموش باش، که زد مهر بر دهان روزه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.