هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد فراق و هجران می‌گوید و از یار می‌خواهد که دیگر در مورد حالش نپرسد، چرا که روزهایش سیاه شده و دیگر سر و سامانی ندارد. او بیان می‌کند که از رنج‌های راه عشق آگاه است و مخاطب را به پرسیدن هرچه می‌خواهد دعوت می‌کند. در پایان، شاعر اشاره می‌کند که وقتی در حرم دوست ساکن هستی، دیگر نیازی به پرسیدن از سفر نیست.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عرفانی و عاشقانه عمیق است که درک آن ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد. همچنین، مفاهیمی مانند فراق و درد هجران نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

غزل شمارهٔ ۳۹۴

شب فراق ز صبحم خبر چه می پرسی؟
چو روز من سیهست، از سحر چه پرسی؟

رسید جان بلب، ای یار مهربان، برخیز
گذشت کار ز پرسش، دگر چه می پرسی؟

مپرس: کز غم هجران چه بر سر تو رسید؟
مرا که نیست سر، از دردسر چه می پرسی؟

ز واقعات ره عشق جمله با خبرم
درین طریق ز من پرس هر چه می پرسی

بکوی دوست، هلالی، ز راه کعبه مپرس
تو ساکن حرمی، از سفر چه می پرسی؟
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.