۳۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

که دیده‌ای که چو من در فراق یار بسوخت
بسوخت آتش هجران مرا و زار بسوخت

مرا ببین و ز من اعتبار کن یارا
اگر کسی نشنیدی کز انتظار بسوخت

غم تو صاعقه‌ای در میان جانم زد
که ترّ و خشک وجودم به اعتبار بسوخت

سرشک دیده چنان می‌رود ز سوز جگر
که قطره‌ قطره چون ژاله در کنار بسوخت

نفس‌نفس که درآمد ز حلق پر دودم
ز تاب آتش آهم شراروار بسوخت

چنان دماغ دلم از تف سموم خیال
بسوختند که هم خواب و هم قرار بسوخت

بسوزد آتش دوزخ وجود عاصی را
چنان‌که جان نزاری ز هجر یار بسوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.