۴۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۸

آوازه آن جمال برخاست
ما را طمعِ محال برخاست

از حسنِ جمال او خبر شد
جانم ز پیِ وصال برخاست

در دیده خیالِ وصل بنشست
سودا همه زین خیال برخاست

بنمود جمال و باز پوشید
تا این همه قیل و قال برخاست

غوغایِ قیامتی دگربار
از حاسدِ بد سگال برخاست

ای دوست درآ و فارغم کن
کز خویشتنم ملال برخاست

عمرم ز بس انتظار بگذشت
صبرم ز بس احتمال برخاست

عشق آمد و رستخیز حیرت
از عقل شکسته حال برخاست

پندار نزار یا قیامت
پیش از تو به چند سال برخاست

مردانه ز پیشِ خویش برخیز
اینک حُجُب از جمال برخاست

هرگز نرسد به هیچ مقصد
هر کز قدمِ رجال برخاست

در بادیهء امید باید
تشنه ز لبِ زلال برخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.