۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

هر کو نظرش به جاه و مال است
مستغرق قلزم ضلال است

خود را به محیط در مینداز
زیرا که خلاص از او محال است

نتوان به در آمدن ز گرداب
ور زان که طمع کنی خیال است

آن ها که به انزوا نشستند
دانی که چرا درین سوال است؟

تا در نکشد به بحرشان حرص
موجی که علاقه ی وبال است

آن نیز هم از عنایت اوست
ورنه که و چه که را مجال است

اسکندر جست آب و شد خاک
باری بنگر چه طرفه حال است

خضر از نظر مواهب حق
خوش بر لب چشمه ی زلال است

گر در یابی هنوز این راز
از نوع مراتب رجال است

با این همه فصحت نزاری
درشرح بیان هنوز لال است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.