۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۵

محبتی که میان من و تو موجود است
پس از من و تو بماند که پیش ما بوده ست

ز ابتدای ازل تا به انتهای ابد
قضا به حکم مرا با تو عشق فرموده ست

هنوز دیده ی معنی نکرده بودم باز
که گوش جان من آوازه ی تو بشنوده ست

وجود گو زِ مسافت مجاهدت می کِش
چو از ملازمت تن روان برآسوده ست

همین بس است که خشنودی تو حاصل شد
خدای خشم نگیرد چو دوست خوشنودست

ز عشق مستم و آن را که مست عشق بود
کجا خدای عقوبت کند که ماخوذست

پس از قیامت محشر هزار سال دگر
اگر به هوش درآیم هنوز بس زودست

کمال حسن تو چندین ز بی قراری ماست
ایاز را همه عزّت ز عشقِ محمودست

به اولین قدم ار سر رود نزاری را
کسی که از تو زیان کرده است برسودست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.