هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی به موضوع عشق الهی و شناخت حقیقت از طریق چشم باطن میپردازد. شاعر بیان میکند که عاشقان حقیقی، جمالی دیگر میبینند و با زبانی بیزبان با معشوق سخن میگویند. او تأکید دارد که درک این مفاهیم نیازمند معرفت و دیدی فراتر از ظاهر است و مقایسههای مادی مانند بهشت و حوریهها را نادرست میداند. همچنین، شاعر اشاره میکند که مستی عاشقان از شرابی دیگر است و درک حقایق سماوی برای کسانی که به ظاهر بسنده میکنند، ممکن نیست.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیازمند بلوغ فکری و تجربهی زندگی است. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۲۳۱
بر جمال دوست ما را وجد و حالی دیگرست
عاشقان را چشم باطن بر جمالی دیگرست
بی زبان و حرفشان باشد به جان با جان سخن
در میان این جماعت قیل و قالی دیگرست
روح را با روح راح عشق از مبدای کون
هر نفس با یکدگر زان اتصالی دیگرست
تا به اکمال حقیقی کان مقام اولیاست
آن کمال نفس را در سر کمالی دیگرست
بر بهشت و حور موهوم این همه تکرار چیست
این هم ار انصاف میخواهی خیالی دیگرست
مستی ما کس نداند کز کدامین خمکدهست
در قدح مستان فطرت را زلالی دیگرست
تو چه دانی بر سماوات حقایق چون روند
مرغ این معراج را پرّی و بالی دیگرست
تو مبین خود را، همه او بین که او را در نقاب
جز به چشم معرفت دیدن خیالی دیگرست
تا نپنداری که او را انتقالی هست، نیست
ور چنان بینی چنان دان کانتقالی دیگرست
نازکان را طاقت بار گران عشق نیست
بختیان بارکش را احتمالی دیگرست
مردمان بر شیوهٔ طرز نزاری منکرند
آری آری بیزبانان را مقالی دیگرست
با کسی آخر چه میگویند کو را در حیات
از وجود خویشتن هر دم ملالی دیگرست
در مراتب نیز اگر دانی ز راه خاصیت
جام جم در جنب جام او سفالی دیگرست
عاشقان را چشم باطن بر جمالی دیگرست
بی زبان و حرفشان باشد به جان با جان سخن
در میان این جماعت قیل و قالی دیگرست
روح را با روح راح عشق از مبدای کون
هر نفس با یکدگر زان اتصالی دیگرست
تا به اکمال حقیقی کان مقام اولیاست
آن کمال نفس را در سر کمالی دیگرست
بر بهشت و حور موهوم این همه تکرار چیست
این هم ار انصاف میخواهی خیالی دیگرست
مستی ما کس نداند کز کدامین خمکدهست
در قدح مستان فطرت را زلالی دیگرست
تو چه دانی بر سماوات حقایق چون روند
مرغ این معراج را پرّی و بالی دیگرست
تو مبین خود را، همه او بین که او را در نقاب
جز به چشم معرفت دیدن خیالی دیگرست
تا نپنداری که او را انتقالی هست، نیست
ور چنان بینی چنان دان کانتقالی دیگرست
نازکان را طاقت بار گران عشق نیست
بختیان بارکش را احتمالی دیگرست
مردمان بر شیوهٔ طرز نزاری منکرند
آری آری بیزبانان را مقالی دیگرست
با کسی آخر چه میگویند کو را در حیات
از وجود خویشتن هر دم ملالی دیگرست
در مراتب نیز اگر دانی ز راه خاصیت
جام جم در جنب جام او سفالی دیگرست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.