۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۸

منم نزاریِ قلاّشِ رندِ عاشقِ مست
هر آدمی که چو من شد ز ننگ و نام برست

دلم ز خرقۀ ناموس زاهدان بگرفت
مریدِ خم چه عجب گر ز خانقاه بجست

برو تکی ز پَسَم می زنند و می گویند
که شیخ باز شرابک بخورد و توبه شکست

به گردنِ من اگر خونِ توبه نیست حلال
حرام زاده چرا طعنه می زند پیوست

اگر به زرق روم ازرقی توانم داشت
و گر چو سرو نباشم قبا نیارم بست

نصیحتم مکن ای یار لطف کن برخیز
محبّت است و لیکن به دشمنی بنشست

کنون محّبِ جوانم مریدِ پیر نی ام
غلامِ زاهده ام بعد ازین نه زهدپرست

گهم به خانقه آرند با قبا هش یار
گهی ز می کده با خرقه می کشندم مست

به پیشِ شحنه برند این غزل اولام اولام
ز بعدِ آن که بگرداندند دست به دست

ز بهرِ آن که چو یک شاخِ طاعت است چرا
نخست شاخ ز شهدست و آن دگر ز کبست

چرا ز فرقت هفتاد و سه یکی ناجی ست
چه گونه دوزخی اند آن دگر ده و دو و شست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.