۲۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۰

ز مستی تا دل آرامم برفته ست
همه رونق ز ایّامم برفته ست

به دوران ها نیاید در گلستان
چنان مرغی که از دامم برفته ست

ثبات و عقل و تمییزم نمانده ست
قرار و صبر و آرامم برفته ست

نمی خواهم دگر صهبا و صحرا
نشاط از مشربِ جامم برفته ست

چمن بر من چو زندان است و گل زار
جهنّم تا گلستانم برفته ست

چراغِ مطلعِ صبحم نشسته ست
فروغِ مقطعِ شامم برفته ست

شکیبم از چنان رویی نکو نیست
برو گو گر به بدنامم برفته ست

بزرگان بر نزاری گو مگیرید
خطایی گر بر اقلامم برفته ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.