۳۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۹

جانا بیا که مدت هجران ز حد گذشت
تشویش روزگار پریشان ز حد گذشت

چند احتمال و صبر توان کرد چاره یی
کاین درد را توقف درمان ز حد گذشت

امّید وصل هم نتوان کرد منقطع
هر چند انتظار فراوان ز حد گذشت

بگذشت عمر و هیچ تدارک نکرد یار
صبر من و جفای رقیبان ز حد گذشت

جمعیتی پدید نیامد هنوز و هجر
بر وعده ی مخاف جانان ز حد گذشت

کو کشتی وصال که در قلزم فراق
موج بلا و آفت طوفان ز حد گذشت

بر من نکرد رحم و نبخشود و راز من
شد آشکار و ناله ی پنهان ز حد گذشت

دل در تنور سینه ی پر آتشم بسوخت
نبود عجب چو آتش سوزان ز حد گذشت

ای پیک عاشقان نفسی رنجه کن قدم
دانی که محنت من حیران ز حد گذشت

با یار گو نزاری شوریده حال را
هم جانبی بدار که نتوان ز حد گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.