۳۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۶

دریغ عمر که بی روی آن نگار برفت
در انتظار شد و ایام و روزگار برفت

سزا همین بود آن را که یار بگذرد
ولی چه فایده کز دستم اختیار برفت

به قهستان در، از آرام دل جدا گشتم
چنان که خون ز دو چشمم هزار بار برفت

بر اعتماد جگرخواره ای دگر بودم
خبر رسید که او هم ز سبزوار برفت

کنار من چه شود گر ز دیده پر خون است
که این چنین دو دل آرام از کنار برفت

زمن قرار و شکیب و سکون و صبر به کل
چو هر دو یار برفتند هر چهار برفت

چرا به شیفتگی سرزنش کنند مرا
که دل نماند و جگر خون ببود و یار برفت

کسیم گفت که او بازخواهد آمد زود
هنوز شکر کنم گر برین قرار برفت

نزاریا چه توان کرد با قضا مستیز
چو بودنی به ضرورت ببود و باید رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.