۳۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۳

مصحف به فال باز گرفتم ز بامداد
برفور السلام علیکم جواب داد

کردم از این سعادت کلی سپاس و شکر
گشتم از این بشارت عظما عظیم شاد

بختم از این نوید برآورد سر ز خواب
عقلم بر این دلیل اساسی دگر نهاد

بر نام قاصدی که فرستاده ام به دوست
فالی زدم که مقدم قاصد به خیر داد

من خود نیازمندی خود عرضه میکنم
هر روز چند بار به دست ، بر یدِ باد

این بس که یاد ما گذرد بر زبان دوست
ما را چه حد آن که از ایشان کنیم یاد

ما را ز دوستان خدا یک نظر تمام
آن است هر چه هست اگر تن دهی به داد

بختش دگر ز خواب عدم بر نداشت سر
هر کو ز چشم همت ایشان بیوفتاد

با خود نیامده ست نزاری مستمند
زان شب که یار مست کمینی برو گشاد

زان وقت باز عکس خیال جمال دوست
تا چشم باز کرد به پیشش برایستاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.