۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۰

جمادست آن که دل داری ندارد
یقین می دان که جان باری ندارد

تو آن منگر که صاحب دولت این جا
به جز عیش و طرب کاری ندارد

اگرچه ملک و مال و جاه دارد
ولی چون یارِ من یاری ندارد

ز من باور مکن گر چینِ زلفش
دلی در زیرِ هر تاری ندارد

ز من مشنو اگر از غمزۀ او
خرد در هر قدم خاری ندارد

چو از هر گوشه تُرکِ چشمِ مستش
نظر بر خونِ هشیاری ندارد

کمند اندازِ گیسویش به هر جا
رسن در حلقِ عیّاری ندارد

تو هم مشنو ز من گر این گواهی
به نزدیکِ تو مقداری ندارد

دروغ است این سخن گر از هر اعضا
نزاری نالۀ زاری ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.