۲۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۷

دلم ز سوز جگر دم به دم بمی‌سوزد
کدام دل که ز سر تا قدم بمی‌سوزد

عجب ز مردمک دیده مانده ام که مدام
میان آب دو چشم است و هم بمی‌سوزد

ز آه من دمِ باد صبا نمی فسرَد
ز سوز من نفس صبح دم بمی‌سوزد

ز می که مونس جان بود بر شکست دلم
که در عروق ز اندیشه دم بمی‌سوزد

ز جام جم چه کند مفلسی که در شب تار
به دود آه سحر ملک جم بمی‌سوزد

به من نماند ز هستی و نیستی چیزی
که برق عشق ، وجود و عدم بمی‌سوزد

اگر بسوخت تنم از سموم غم چه عجب
که آدمی ز بس افراط غم بمی‌سوزد

بسوختیم و دمی در رقیب ما نگرفت
بلی بلی مگر افسرده کم بمی‌سوزد

ز بس که شعله آهم به شعر در پیچد
مداد وقت کتابت قلم بمی‌سوزد

حذر ز سوز نذاری کز آتش سینه
به چنگ بر نفس زیر و بم بمی‌سوزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.