هوش مصنوعی:
این شعر از فراق یار و رنج عاشق سخن میگوید. شاعر از درد جدایی و ناامیدی مینالد و با صبر و عجز روبرو میشود. در نهایت، عشق را بالاتر از عقل دانسته و فداکاری در راه معشوق را کمال عاشقی میداند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان شعر کلاسیک و مفاهیم انتزاعی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۴۹۹
فراقِ یارِ سفر کرده گر چنین باشد
هلاکِ عاشقِ مسکین علی الیقین باشد
سری به عجز نهادم به پیشِ صبر امروز
بلی قضایِ چنین روزِ واپسین باشد
به طعنه دوش به دل گفتم ای که می دیدم
ز ابتدا که سرانجامِ کارت این باشد
به هم برآمد و با من به طیره گفت خموش
که عاشق است نه عاقل که پیش بین باشد
ز دل برآمد و جان هم به دوست خواهم داد
کمالِ مرتبۀ عاشقان چنین باشد
هلاکِ عاشقِ مسکین علی الیقین باشد
سری به عجز نهادم به پیشِ صبر امروز
بلی قضایِ چنین روزِ واپسین باشد
به طعنه دوش به دل گفتم ای که می دیدم
ز ابتدا که سرانجامِ کارت این باشد
به هم برآمد و با من به طیره گفت خموش
که عاشق است نه عاقل که پیش بین باشد
ز دل برآمد و جان هم به دوست خواهم داد
کمالِ مرتبۀ عاشقان چنین باشد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.