۳۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۴

باز پیرانه سرم واقعه یی پیش آمد
با که گویم که چه پیشِ من بی خویش آمد

رفته بودم پس کار خود و دل بنهادم
ناگهم واقعه‌ ای صعب چنین پیش آمد

عشق با شاهدِ سلطان سر ظالم زینهار
این بلایی ست که پیش من درویش آمد

غافل از غمزه طمع در لب شیرین کردم
بدل نوش علی رغم دلم نیش آمد

مرغ زیرک مثل است اینکه به حلق آویزد
مرهم صبر مداوای دل ریش آمد

چه کنم چاره همین است که تسلیم شوم
مرهم صبر مداوای دل ریش آمد

بی غم عشق نبوده‌ست نزاری آری
عاشقی مذهب و شوریدگی اش کیش آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.