۴۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۵

یا خود همه کس فتنهء بالای بلندند
بر عادتِ من چون گران مولعِ قندند

ای شمعِ جهان‌سوز به رغبت نظری کن
با جانبِ جمعی که بر آتش چو سپندند

از خیمه برون آی و ببین منتظران را
دیوانه و عاقل زچپ و راست که چندند

دانند که بودن نه صلاح است و نیارند
از پیش تو رفتن که گرفتار کمندند

حیف است که این روی به هرکس بنمودی
تا بی‌نظران نیز نظر بر تو فکندند

گویی همه سحر است سراپای وجودت
کز دستِ تو خلقی به سراپای به بندند

این است قیامت که بگفتند و بدیدیم
گو خلق ببینند گر از ما نپسندند

یوسف چو ببینی نکنی عیبِ زلیخا
ای مدّعی آخر ز سرت دیده نکندند

یاران و رفیقانِ سفر بیش مگریید
بر من که بر آشفتنِ دیوانه بخندند

با خلق مگویید کنون جز سخنِ دوست
گرهم چو نزاری همه کس دشمنِ پندند

ای باد پیامی ببر از ما به قهستان
کایشان به فلان جای گرفتارِ کمندند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.