۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۴

چشمی که داشتم به امید وصال باز
بر هم فتاده شد به ضرورت خیال باز

برقع فرو گذاشت به رویم خیال دوست
تا رغم من نقاب گشاد از جمال باز

بسیار چون سکندر محروم نا امید
ناچاره تشنه گشت بر آب زلال باز

در امتحان عشق ندانم که عقل و صبر
تا طاقت آورند و کنند احتمال باز

هم دارم از عنایت حق چشم آن که زود
روزی کند اعادت آن اتّصال باز

مجموع نیستم ز پریشانی فراق
آری بس اتصال که شد انفصال باز

بی‌چاره حالیا به بلا مبتلا شده‌ست
تا چون شود نزاری شوریده حال باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.