هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق و نیاز خود به معشوق و خداوند سخن میگوید. او از تنهایی، بیهمنفسی و رنجهای عشق مینالد و به تقدیر و قضای الهی تسلیم است. همچنین، از بیتوجهی دیگران و نبود محرم راز گلایه میکند و در نهایت به صبر و سازگاری با هجران اشاره مینماید.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از ابیات به مفاهیمی مانند تقدیر و رنجهای عشق اشاره میکنند که ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۶۴۱
گر خدا دولت و بختم دهد و عمر دراز
دیده روشن کنم از خاک سر کوی تو باز
آستانت به تضرع ز خدا میخواهم
که نکرده ست کسی جز به نیاز این در باز
کس ندانم که در این ورطه مرا چاره کند
من و درگاه خداوند تعالی و نیاز
روی در روی تو میخواهم و کنجی همه عمر
بر همه خلق جهان کرده در انس فراز
من تعصب نکنم هرکه مرا عیب کند
قول بدگوی یقینم که محال است و مجاز
آتش سوخته از خام نپرسید آری
منکر عشق ندارد خبر از عالم راز
جگرم خون شد از اندیشهٔ بی همنفسی
محرمی کو که بدو قصه توان کرد آغاز
بلبلان را بود آخر که بنالند به حال
من خود آن زهره ندارم که برآرم آواز
سر خود نیز همم نیست که از سایهٔ خود
هستم از بیم گریزنده و چو تیهو از باز
دوش با دل ز پریشانی خود میگفتم
تو بدین محتشم افکندهای از نعمت و ناز
گفت آری که نه همواره شب وصل بود
روزکی چند صبوری کن و با هجر بساز
کس نیارد به حیل دامن تقدیر به کف
دست تدبیر چه کوتاه نزاری چه دراز
میل مرغ از طرف دانه و غافل که قضا
به سر دام بلا میبردش در پرواز
دیده روشن کنم از خاک سر کوی تو باز
آستانت به تضرع ز خدا میخواهم
که نکرده ست کسی جز به نیاز این در باز
کس ندانم که در این ورطه مرا چاره کند
من و درگاه خداوند تعالی و نیاز
روی در روی تو میخواهم و کنجی همه عمر
بر همه خلق جهان کرده در انس فراز
من تعصب نکنم هرکه مرا عیب کند
قول بدگوی یقینم که محال است و مجاز
آتش سوخته از خام نپرسید آری
منکر عشق ندارد خبر از عالم راز
جگرم خون شد از اندیشهٔ بی همنفسی
محرمی کو که بدو قصه توان کرد آغاز
بلبلان را بود آخر که بنالند به حال
من خود آن زهره ندارم که برآرم آواز
سر خود نیز همم نیست که از سایهٔ خود
هستم از بیم گریزنده و چو تیهو از باز
دوش با دل ز پریشانی خود میگفتم
تو بدین محتشم افکندهای از نعمت و ناز
گفت آری که نه همواره شب وصل بود
روزکی چند صبوری کن و با هجر بساز
کس نیارد به حیل دامن تقدیر به کف
دست تدبیر چه کوتاه نزاری چه دراز
میل مرغ از طرف دانه و غافل که قضا
به سر دام بلا میبردش در پرواز
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.