۴۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵۷

ساقی به جان و سر که به جان دارمت سپاس
قد قامت الصلات برآمد بیار کاس

از می چه می‌هراسد می خواره محتسب
گو از حرام و فسق و ربا و زنا هراس

دل با خدای دار و به بت‌خانه راز گوی
در حشر کی خرند ز ما لابه و مکاس

تو هیچ نیستی به قیاس و همه تویی
کی آن گهی در همگی محو شد قیاس

ز اول بکوش تا نکنی پی رویّ و هم
بر راست کی روی چو شدی خود در انتکاس

هر روز آفتاب کند در نسیج و نخ
صحن جهان و شب به سرش درکشد لباس

یعنی که برحمایت من اعتماد نیست
گه برکنم ز بیخ، به ناگه نهم اساس

دنیاپرست گر به مثل هم چو سنبله
بر آسمان پرد نبرد سر ز زخم داس

منت نزاریا ز خدا واجب است و نیست
یک‌ذره خیر در سر بی‌مغز ناسپاس

بی‌ آب رز مباش که در خنبِ روزگار
خون می‌رود نه روغن ازین نیلگون خراس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.