۳۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۰

به من نظر مکن ای بی‌خبر به چشمِ قیاس
که سر عشق نهان است بر عوام النّاس

ز سوز برق محبّت فسرده را چه خبر
حدیث عطرفروش است و قصّهٔ کنّاس

گر از جمال سخن هیچش آگهی بودی
که داشتی خبر از سرِّ عشق چون قرطاس

جماعتی که ز مکشوف رازها دارند
دلیر باز نگویند جز به وجهِ هراس

برادران نشنیدی که چون فروماندند
ز رمز یوسف و بربستنِ حدیث به تاس

اگر تتبّع ارباب معرفت خواهی
مقام عشق تهی کن ز کثرت اجناس

نخست تا بشناسی که تو نیی همه اوست
عرض شناختن تست خویش را بشناس

مراد تربیتِ نفسِ آدمی بوده است
ز ابتدا که جهان را نهاده‌اند اساس

بسی بگویی و از خویش ره برون نبری
مگر که درگذری از سر عقول و حواس

گرفت پور سیاوش به ترک هفت اقلیم
به نیم جرعه که دادندش از خم افلاس

نزاریا چو به مقدور خلق چیزی نیست
همیشه باش به توفیق حق به شکر و سپاس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.