۳۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۸

هر که نباشد چو من پس رو ارباب عشق
خامی و افسرده ایست بی خبر از باب عشق

مدعیان کرده اند پشت بر احکام عقل
معتقدان کرده اند روی به محراب عشق

ترک خور خواب کن برگ مشقت بساز
نیست به آسودگی رخصت اصحاب عشق

ای که بهشت آرزو می کنی و غافلی
روضه ی ما کوی دوست رضوان بوّاب عشق

گردن عشاق بین قید به زنجیر شوق
بر در مشتاق بین جذب به قلاب عشق

هر چه مشوش شود جوف دماغ خرد
گو به من آی و بخور شربت جلاب عشق

برق نفاقش بزد سوخته خرمن بماند
هر که به رغبت نداد خانه به سیلاب عشق

نقد نبهره نزد عشق چو قلاب عقل
گشت روان لاجرم سکه ی ضراب عشق

کشتی تدبیر ما کی به درآید ز موج
عشق محیط است و عقل غرقه به گرداب عشق

سوز و نیازی رسید قسم نزاری و بیش
کلکی و فکری نداشت از همه اسباب عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.