۵۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۳

در خیال آبادِ خود بنشسته ام
در به رویِ نیک و بد بر بسته ام

گو مدارِ چرخ هر چون خواه باد
من چو نقطه ثابت و آهسته ام

فارغم از نام و ننگ و صلح و جنگ
هیچ دیگر نیست از خود رسته ام

یافتم از چاهِ ظلمانی خلاص
زان که در حبل المتین پیوسته ام

می نهم مرهم بسی مجروح را
گرچه هم از خویشتن دل خسته ام

می کشد عشق از کنارم در میان
گرچه از دستِ ملامت جسته ام

با نزاری گرچه تنها خوش ترست
در خیال آبادِ خود بنشسته ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.