۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۹

شبانه دوش که تنها به کنج خود بودم
ز هولِ صاعقه و بانگِ رعد نغنودم

ز بی دلی وز بی طاقتی بترسیدم
ز بی کسی وز بی هم دمی بفرسودم

ز ممکنات نبد یارِ دستِ من جز جام
ز کاینات جز آوازِ رعد نشنودم

سرم گران شد اگرچه دماغ بود سبک
ولی دماغ و سر از غّل و غش بپالودم

درین میانه به خاطر درآمد این که چرا
چنین شکسته دلم کی شکسته دل بودم

ز نورِ آینۀ خنب خانه شد روشن
سبک به صیقلِ می زنگِ سینه بزدودم

به یادِ دوست که من هیچ نیستم همه اوست
ز جامِ عشق شراب شبانه پیمودم

به پایِ مردیِ لوح اللّهم نبد حاجت
به دست کاریِ خود مرده زنده بنمودم

به نورِ عکسِ قدح در سوادِ ظلمتِ شب
ز موجِ قلزِم طوفان خلاص شد زودم

زمانه منقلب احوالِ نا جوان مردیست
ز رنجِ او به همه عمر بر نیاسودم

دریغ عمر که بگذشت و یک نفس ایّام
ز روزگار نزاری نداشت خشنودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.