هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج شاعر از فراق و دوری معشوق است. او از روزهایی می‌گوید که معشوق رفته و خدمت‌رسانی به او ممکن نبوده است. شاعر از هجران و ملامت‌هایی که کشیده سخن می‌گوید و از آشوب درونی خود به دلیل تمنای وصال معشوق می‌نالد. او به مهر دیرینه‌ای اشاره می‌کند که از جانش بیرون نمی‌رود و در نهایت، از قطع پیوند و ناامیدی خود می‌گوید.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه‌ای است که درک آن نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات پیچیده‌ی ادبی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد.

شمارهٔ ۸۳۶

روزها شد که برفتی و به خدمت نرسیدم
هیچ کافر مَکَشاد آن چه من از هجر کشیدم

چه نویسم که چه آمد بر سرم تا تو برفتی
چه ملامت که نبردم چه قیامت که ندیدم

آفتابی تو و چون ذرّه سرآسیمه بماندم
در پَی ات بس که بلافایده چون سایه دویدم

در کشیدم ز همه خلقِ جهان سر به خجالت
که به دعوی زهمه خلق جهانت بگزیدم

لاجرم هر که به من می رسد انگشتِ ملامت
می کشد در من ازین زهرِ ملامت که چشیدم

هم چنان در سرم آشوبِ تمنّایِ وصال است
تا نگویی که به کلّی ز تو امیّد بریدم

مِهرِ دیرینه محال است که ازجان به در آید
سخنِ معتبرست این مثل از هر که شنیدم

هرگز اندیشه نکردم ز سرِ دستِ چو سیمت
که به غیرت سرِ انگشتِ تحیّر نگزیدم

عاقبت رفتی و پیوند بریدی ز نزاری
من هم از اوّلِ عهد آخرِ این کار بدیدم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.