۳۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۱

ترا به جان و دل از جان و دل وفادارم
که من خود از همه ملکِ جهان ترا دارم

کسی به جایِ تو باشد مرا چه می گویم
نعوذبالله اگر هرگز این روا دارم

سرم به تیغ بباید برید اگر به خطا
ز طوقِ عهدِ تو گردن دمی جدا دارم

به آرزویِ دلم در نمی شود چه کنم
ز پای بوسِ تو دستی که بر دعا دارم

خیال را بفرست ار تو خود نمی آیی
که با خیالِ تو صد گونه ماجرا دارم

به دست بنده دعایی بود خدا داناست
که روز و شب به دعا دست برخدا دارم

عجب دلیست مرا در وفا چنان یکتا
چو سرو اگرچه که قامت ز دل دوتا دارم

به رستخیز که فرزند را وفا نکنند
به جست و جویِ تو جان بر میان وفا دارم

روا ندارم اگر دیده در جهان نگرد
که از خیالِ تو آنی نظر جدا دارم

بریز خونِ نزاری که دولتی ست مرا
که درعوض چو تویی را به خون بها دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.