۲۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۴

بیا بیا صنما بیش از این مرنجانم
دمی به لطف دلم ده که بس پریشانم

چو بلبل از غم عشق تو تا به کی نالم
به دیده چند کشم خارت ای گلستانم

دو زلف شست تو بر هم شکست پیوندم
دو چشم مست تو پیدا بکرد پنهانم

غنیمت است به پیش لب تو جان دادن
که تا مگر به حدیثی ز لب دهی جانم

شبی که دست حمایل کنم به گردن تو
چو آفتاب درخشد مه از گریبانم

چو سودِ حاصل عمرم تویی که را طلبم
چو اصلِ راحتِ رنجم تویی که را خوانم

شکسته ام ز تو باری ولی بحمدالله
اگر شکسته وجودم درست پیمانم

گرم تمامت عالم به سر بگردانی
ز پیش حکم تو یک ذرّه سر نگردانم

به عزت از بنشانی کمینه مسکینم
به خدمت ار بپذیری مطیع فرمانم

همان نزاریِ مسکین ِ مُستمندِ تو ام
نه خود که تا ز تو دورم هزار چندانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.