۲۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۴

آخر بمردم از غمت ای زندگانیم
دریاب اگر نه درد و دریغا جوانیم

هیچ از خدا نترسی و رحمت نمی‌کنی
بر عاجزی و بی‌کسی و ناتوانیم

هرگز نهایتی نکند سر گرانیت
هرگز به غایتی نرسد مهربانیم

سر برنگیرم از پسِ در گرز پیشِ خود
هم‌چون سگ از مقابلِ مسجد برانیم

خوش خوش بسوختم چو سپند آر چه روز و شب
با آبِ دیده بر سرِ آتش نشانیم

می‌سوزیم بر آتشِ هجران روا مدار
یک ره به خویشتن برسان گر توانیم

ترسم که در فراقِ تو ناگه اجل رسد
بازآیی و زِ خلق نیابی نشانیم

یا سعی کن که پیشِ اجل بازیابمت
یا جهد کن کزین همه غم وا رهانیم

تا کی به جان رسم زِ تو آخر نزاریا
روزی بود مگر که به جانان رسانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.