۲۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵۷

بساز بر بط و برزن رهِ قلندریان
قلندری چو بگفتی چه حاجت است بیان

ز دستِ ساقیِ وحدت بنوش باده شوق
ز خویشتن به در آی و عیان ببین به عیان

گرت به بت‌کده خواند کمر زدین بگشای
ورت به کفر اشارت کند ببند میان

که گر گناه به فرمان کنی بود طاعت
و گر خلاف کنی طاعتت بود عصیان

تو تا برون نروی پاک در نیاید دوست
مکن به شرکتِ خویش این یگانگی به زیان

تو دور می‌روی و او بسی قریب‌ترست
هزار بار به جانِ تو از رگِ شریان

به ترّهات مکن التفات زان که بود
چو خشت بر سرِ دریا حدیثِ بی‌بنیان

به جز کلامِ محقّق دگر محال و مجاز
به جز هدایتِ مولا دگر همه هذیان

نزاریا تو پس آن گه تمام مست شوی
که نیم‌جرعه به کامت رسد ز جامِ کیان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.