۳۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸۱

ز بامِ مسجد الأقصی مؤذّن
چو قامت گفت نتوان بود ساکن

به راحی کن دوایِ دردِ مخمور
که باشد صاف همچون روحِ مؤمن

غلط در وعده‌ی فردا نداری
مشبِّه نیستی ای یارِ موقن

جزا المحسنین برخوان و در ده
یکی را دَه دهد و الله محسن

به نامحرم مده حرمت نگهدار
امانت چون دهی بر دستِ خائن

علاجِ جهل اگر بقراط باشی
مکن بگذر ز علّت‌هایِ مزمن

موافق باش و از ضدّان حذر کن
که نبود ممتنع هرگز چو ممکن

من و تو هر دو مجبوریم و محکوم
نخوانده‌ستی که المقدور کاین

نخواهی خورد بیش از روزیِ خویش
چه خواهی کرد از انبار و خزاین

به پایِ خنب در می خانه بنشین
همینت بس ز ارکان و معادن

ز نام و ننگ بیرون آی و اینک
مقابیحت بدل شد با محاسن

مرا باری نمانده‌ست آرزویی
بدیدم آن چه مي‌باید معاین

نشسته بر سرِ گنجینه‌ی خویش
اگر در بیرجندم ور به قاین

چه باک ار در خراباتی به ظاهر
چو در بیت اللهی دایم به باطن

نزاری بعد از این آزاد و فارغ
تویی و گنجِ‌فقر و کُنجِ ایمن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.