هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از تجربهای عرفانی و روحانی سخن میگوید که در آن نور تجلّی همهجا را فرا گرفته است. او از دشواری بیان این تجربه به دیگران و عدم درک آنان مینالد. همچنین، به وحدت وجود و ناپایداری دنیوی اشاره میکند و تسلیم شدن به اراده الهی را توصیه مینماید. در پایان، بر اهمیت حفظ اسرار و رازداری تأکید میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۹۸۵
گر بگویم که شد از نورِ تجلّی روشن
همه جای و جهت و بام و درِ کلبهی من
که کند باور و با هر که بگویم بگوید
این چه حال است و محال این چه حدیث است و سخن
آفتاب آخر در زاویهای چون گنجد
آفتابی که ضیا بخشِزمین است و زمن
در و بامِ که و جا و جهت و زاویه چه
همه این بود و نه غیری همه جان و بود و نه تن
تا تو بیرون نروی خواجه درون ناید او
نتوان داشت دو ضد با هم در یک مسکن
یک نفس آمد و با من نفسی کرد روان
وان نفس هرگزم از سینه نیامد به دهن
این عجب قصهی من در همه عالم شد فاش
باز ناگفته و دم نازده در سرّو علن
هر زمان رنگی و بر آب زند بیش مرا
من چو واماندگان نیستم اندز یک فن
هر نفس خرقه به رنگِدگرم میپوشد
اوست بر جامه و جان حاکم و بر شخص و بدن
من چو بگذاشتهام مصلحتِ خویش بدو
خواه گو توبهی من بشکن و خواهی مشکن
نیک و بد پیشِ من و توست و گرنه زانجا
هرچه آید همه محمود بود جمله حسن
وقت پوشیدن رازست نزاری خاموش
پردهی مصلحت از رویِ طبق بر مفکن
مگر این واقعه در خواب توان دید ار نه
توی نهای مردِ مقامات چنین، لاف نزن
همه جای و جهت و بام و درِ کلبهی من
که کند باور و با هر که بگویم بگوید
این چه حال است و محال این چه حدیث است و سخن
آفتاب آخر در زاویهای چون گنجد
آفتابی که ضیا بخشِزمین است و زمن
در و بامِ که و جا و جهت و زاویه چه
همه این بود و نه غیری همه جان و بود و نه تن
تا تو بیرون نروی خواجه درون ناید او
نتوان داشت دو ضد با هم در یک مسکن
یک نفس آمد و با من نفسی کرد روان
وان نفس هرگزم از سینه نیامد به دهن
این عجب قصهی من در همه عالم شد فاش
باز ناگفته و دم نازده در سرّو علن
هر زمان رنگی و بر آب زند بیش مرا
من چو واماندگان نیستم اندز یک فن
هر نفس خرقه به رنگِدگرم میپوشد
اوست بر جامه و جان حاکم و بر شخص و بدن
من چو بگذاشتهام مصلحتِ خویش بدو
خواه گو توبهی من بشکن و خواهی مشکن
نیک و بد پیشِ من و توست و گرنه زانجا
هرچه آید همه محمود بود جمله حسن
وقت پوشیدن رازست نزاری خاموش
پردهی مصلحت از رویِ طبق بر مفکن
مگر این واقعه در خواب توان دید ار نه
توی نهای مردِ مقامات چنین، لاف نزن
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.