۲۸۹ بار خوانده شده
آخر ای ظالم خدا را یاد کن
بنده را بندِ غم آزاد کن
یا به مکتوبی روانم تازهدار
یا به پیغامی دلم را شاد کن
گر چه با دست این سخن در گوشِ تو
از دو زلفت حلقهای برباد کن
آخرم روزی به شیرینی بپرس
وآنگهم والهتر از فرهاد کن
با تو یاری گفته بود از راهِعجز
چارهی این کُشتهی بیداد کن
گفته[ای] من از کجا او از کجا
هر که را دردیست گو فریاد کن
یا طمع بگسل نزاری از وصال
یا دلی از آهن و فولاد کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بنده را بندِ غم آزاد کن
یا به مکتوبی روانم تازهدار
یا به پیغامی دلم را شاد کن
گر چه با دست این سخن در گوشِ تو
از دو زلفت حلقهای برباد کن
آخرم روزی به شیرینی بپرس
وآنگهم والهتر از فرهاد کن
با تو یاری گفته بود از راهِعجز
چارهی این کُشتهی بیداد کن
گفته[ای] من از کجا او از کجا
هر که را دردیست گو فریاد کن
یا طمع بگسل نزاری از وصال
یا دلی از آهن و فولاد کن
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.