۳۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

خود تو را عادت دلداری نیست
کار تو جز که دل آزاری نیست

چشم تو تا که چنین ریزد خون
هیچ باکیش ز بیماری نیست

عشق و عاشق همه جایی هستند
کار کس نیز بدین زاری نیست

رخت دل زیر و زبر کردم پاک
ذرّه ای صبر به دیداری نیست

گفتمت نیست تو را خود غم من
سخت خاموشی و پنداری نیست

خود گرفتم که ترا در حق من
هیچ اندیشۀ غمخواری نیست

چه شود از سر بوسی برخیز
در تو این قدر کله داری نیست

حاصل ما ز سر زلف تو جز
تیره رویی و نگوساری نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.