۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵

شاید که دل ز عشق قیامت همی کند
کش آرزوی آن قدر وقامت همی کند

ابله کسی که روی را دید آشکار
وانگه مرا بعشق ملامت همی کند

تا فتنه شد رخ تو نهان گشت عافیت
انصاف زندگی بلامت همی کند

چو دل به عشق او ندهم من؟ مه روی او
بر آفتاب حسن غرامت همی کند

گر بشنود ز من دل من، تو بتش بهست
زین عاشقی مه بس بعلامت همی کند

سرو ار همی نماز برد قامت ترا
آن فرض عین دان که اقامت همی کند

هم آتشست چهرۀ او هم بهشت نقد
گشتست روشنم که قیامت همی کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.