۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳ - وله ایضاً فیه

فلک جنابا در آرزوی حضرت تو
بسی بگشت بسرآسمان عالم کرد

کنایت از قلم تست مرغک دانا
عبارت از سخن تست گنج بادآورد

تویی که گر نبود سایۀ تو یک ذرّه
سایه روی شود آفتاب سایه نورد

نهیب زخم تو دیدست خصم ازین قبلست
که خانه خانه گریزان بود چو مهرۀ نرد

لقای تو سبب امن و راحت خلقتست
من این قضیّه بدانسته ام بعکس و بطرد

ز آتش جگرست آب چشم دشمن تو
چنانکه از دل گرمست صبح را دم سرد

اگر بدو رسد الماس خاطر تیزت
شود هراینه قسمت پذیر جوهر فرد

کفایتت بسرکلک کارهایی کرد
که تیغ رستم دستان نکرد روز نبرد

مرا زمانه اگر پی کند بسان قلم
بسر بخدمتت ارنیستم نباشم مرد

وراز قبول تو باد عنایتی جهدم
بخاک پای تو کز آسمان برآرم گرد

چو مر هم از تو بود درد پای کی دارد؟
چو پرسش از تو بود غم کجا بود در خورد؟

ندید روی بهی تا ندید روی ترا
رهی که همچو بهمی بد ز درد با رخ زرد

بگرد پای رهی دست درد هم نرسد
کنونکه پرسش تو سایه بر سرم گسترد

برفته بود سراپای من ز دست ولیک
گشادگیّ دو دست تو پای بندم کرد

ز دست پای تو درد آن قفای محکم یافت
که پای بنده ز دست عنای او میخورد

ببرد درد سر خویش درد پای از من
کنونکه عاطفتت پای در میان آورد

چنانکه پای من از درد بر سر آمده بود
بفّر دولتت از پای اندر آمد درد

نصیب خانۀ خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲ - ایضاً له یمدح الملک العادل اصفهبد المازندران
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴ - وله فی الصّاحب شهاب الدّین عزیزان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.