هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر به ستایش صاحبمنصبی میپردازد که دارای قدرت، لطف و مکرمت بیکران است. شاعر از تواناییهای او در اداره مملکت، بخششهایش به نیازمندان و تأثیرگذاریاش بر طبیعت و آسمان سخن میگوید. همچنین، به امید بخشش و لطف او نسبت به تقصیرهای بندگان اشاره میکند.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عمیق ادبی و عرفانی است که درک آن نیاز به آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی و ظرافتهای زبانی دارد. همچنین، برخی از اشارات و استعارههای به کار رفته ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
شمارهٔ ۳۳۶ - ایضاً له
ای صاحبی که گر بمثل رای باشدت
بر بام قدر خود زفلک نردبان کنی
هردم گشاد نامۀ صبح از برقبا
گردون برآورد که تو بر وی نشان کنی
می نازد از تو جان بزرگیّ و بر حقست
از بس که لطف و مکرمت بیکران کنی
هر کو دهان بمدح تو چون حلقه باز کرد
حالی چو گوشوارش در دردهان کنی
افتد زبیم لرزه بر اعضای مهر و ماه
گر تو بکین نگاه سوی آسمان کنی
رستم بتیغ تیز نکردست در مصاف
آنها که تو بدان قلم ناتوان کنی
آروغ همچو صبح برآرد زقرص مهر
آنرا که تو بخوان کرم میهمان کنی
از خون لاله هم نشود تیغ کوه لعل
گر تو بلطف یک نظر اندر جهان کنی
در ضبط کار مملکت ار رای باشدت
بر میش لنگ گرگ کهن را شبان نکنی
گردون ز شب نماید اختر چنان که تو
از ظلمت خط اختر معنی عیان کنی
آسوده بر کمرگه کهسار بگذرد
از نوک دوک پیرزن ار تو سنان کنی
از بهر سود نام نکو میخری مترس
تاوان آن زبنده ستان گر زیان کنی
دریا و کان چو من بگدایی فتاده اند
از بس که در پراکنی و زرفشان کنی
در باب مردمی نه همانا که ضایعست
هرچ آن بجای بنده و دریا و کان کنی
تقصیرها که بندۀ مخلص همی کند
الّا اگر بلطف خود اغضاء آن کنی
وین طرفه تر که با همه تقصیرهای خویش
دارد امید آنکه برآتش روان کنی
نزدیک شد ز نهضت میمون که چون عنان
دلها سبک شود چو رکابت گران کنی
شاید کزو بشب بگریزند اهل فضل
روزی که تو مفارقت اصفهان کنی
حفظ خدای بدرقه بادت بهرکجا
کز روی عزم نصرت را همعنان کنی
بر بام قدر خود زفلک نردبان کنی
هردم گشاد نامۀ صبح از برقبا
گردون برآورد که تو بر وی نشان کنی
می نازد از تو جان بزرگیّ و بر حقست
از بس که لطف و مکرمت بیکران کنی
هر کو دهان بمدح تو چون حلقه باز کرد
حالی چو گوشوارش در دردهان کنی
افتد زبیم لرزه بر اعضای مهر و ماه
گر تو بکین نگاه سوی آسمان کنی
رستم بتیغ تیز نکردست در مصاف
آنها که تو بدان قلم ناتوان کنی
آروغ همچو صبح برآرد زقرص مهر
آنرا که تو بخوان کرم میهمان کنی
از خون لاله هم نشود تیغ کوه لعل
گر تو بلطف یک نظر اندر جهان کنی
در ضبط کار مملکت ار رای باشدت
بر میش لنگ گرگ کهن را شبان نکنی
گردون ز شب نماید اختر چنان که تو
از ظلمت خط اختر معنی عیان کنی
آسوده بر کمرگه کهسار بگذرد
از نوک دوک پیرزن ار تو سنان کنی
از بهر سود نام نکو میخری مترس
تاوان آن زبنده ستان گر زیان کنی
دریا و کان چو من بگدایی فتاده اند
از بس که در پراکنی و زرفشان کنی
در باب مردمی نه همانا که ضایعست
هرچ آن بجای بنده و دریا و کان کنی
تقصیرها که بندۀ مخلص همی کند
الّا اگر بلطف خود اغضاء آن کنی
وین طرفه تر که با همه تقصیرهای خویش
دارد امید آنکه برآتش روان کنی
نزدیک شد ز نهضت میمون که چون عنان
دلها سبک شود چو رکابت گران کنی
شاید کزو بشب بگریزند اهل فضل
روزی که تو مفارقت اصفهان کنی
حفظ خدای بدرقه بادت بهرکجا
کز روی عزم نصرت را همعنان کنی
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۵ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۷ - ایضا له
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.