هوش مصنوعی:
این شعر یک مناجات عرفانی و اخلاقی است که در آن شاعر از ضعفها و گناهان خود نزد خداوند طلب بخشش میکند. او از بیاعتباری اعمال خود در مقایسه با نیکان سخن میگوید و از خداوند میخواهد که با رحمت خود او را ببخشد. شاعر همچنین از ترس لحظهی مرگ و جدایی از دنیا میگوید و آرزو میکند که پس از مرگش کسی او را به یاد آورد و برایش دعا کند. در پایان، او به رحمت الهی امیدوار است و اعتماد خود را به خداوند اعلام میدارد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، بحث دربارهی مرگ و گناهان ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۶ - آه از آن ساعت
یا رب آن ساعت که خلق از ما نیارد هیچ یاد
رحمت خود کن قرین ما الی یوم التّناد
نامه ی نیکان شده برطاعت آیا چون کنم
نامه های ما بدان چیزی ندارد جزسواد
این چنین کالای پرعیبی که گردد روز ماست
گرنبودش روز بازارش به نامت جز کساد
عید شد عیدی به رحمت ده خداوندا به ما
ورتو ندهی ازکه جویند بندگان نامراد
ردمکن یا رب تو ما را چون به بازار الست
عیبهای ما همه دیدی وکردی نامراد
شب رسن در گردن اندازم بگریم زار زار
از غم عمر عزیز خود که بر دادم به باد
این زمان از بس که بی او زندگانی می کنم
وقت مردن جان نمی دانیم چون خواهیم داد
آه از آن ساعت که عزرائیل قصد جان کند
جان شیرین را بباید داد ولب نتوان گشاد
تا دم آخر چه خواهد کرد با ما آه ،آه
ای خوشا وقت کسی کز مادرش هرگز نزاد
نامه می خوانند و می گویند کرام الکاتبین
درجمیع عمر این بنده نیاورد خوف یاد
پیش تابوتم منادی کن بگو این بنده ای است
کو گنه بسیار کرده برخدا کرد اعتماد
یا رب آن کس را بیامرزی که بعد از مرگ ما
روح ما را او به تکبیری کند گهگاه یاد
گر به خاکم بگذری یا بگذرم بر خاطرت
این دعا می کن که یا رب گور او پر نور باد
رحم خواهد کرد بر من خواهد آمرزیدنم
روی زرد خود چو بر خاک لحد خواهم نهاد
محیی گر چه بس بدی کرده ندارد نیکوئی
لیک می دارد به جان درحق نیکان اعتماد
رحمت خود کن قرین ما الی یوم التّناد
نامه ی نیکان شده برطاعت آیا چون کنم
نامه های ما بدان چیزی ندارد جزسواد
این چنین کالای پرعیبی که گردد روز ماست
گرنبودش روز بازارش به نامت جز کساد
عید شد عیدی به رحمت ده خداوندا به ما
ورتو ندهی ازکه جویند بندگان نامراد
ردمکن یا رب تو ما را چون به بازار الست
عیبهای ما همه دیدی وکردی نامراد
شب رسن در گردن اندازم بگریم زار زار
از غم عمر عزیز خود که بر دادم به باد
این زمان از بس که بی او زندگانی می کنم
وقت مردن جان نمی دانیم چون خواهیم داد
آه از آن ساعت که عزرائیل قصد جان کند
جان شیرین را بباید داد ولب نتوان گشاد
تا دم آخر چه خواهد کرد با ما آه ،آه
ای خوشا وقت کسی کز مادرش هرگز نزاد
نامه می خوانند و می گویند کرام الکاتبین
درجمیع عمر این بنده نیاورد خوف یاد
پیش تابوتم منادی کن بگو این بنده ای است
کو گنه بسیار کرده برخدا کرد اعتماد
یا رب آن کس را بیامرزی که بعد از مرگ ما
روح ما را او به تکبیری کند گهگاه یاد
گر به خاکم بگذری یا بگذرم بر خاطرت
این دعا می کن که یا رب گور او پر نور باد
رحم خواهد کرد بر من خواهد آمرزیدنم
روی زرد خود چو بر خاک لحد خواهم نهاد
محیی گر چه بس بدی کرده ندارد نیکوئی
لیک می دارد به جان درحق نیکان اعتماد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵ - درد بی حدّ
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷ - آرزو دارم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.