هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلدادگی به معشوق خود سخن می‌گوید. او از عمری که در آرزوی دیدار معشوق گذرانده و از درد هجران و فراق می‌نالد. شاعر آرزو می‌کند که در مسیر معشوق دفن شود تا سایه‌ای از او بر خاکش بیفتد. او از معشوق می‌خواهد که به درمان دردش بپردازد و در نابودی جانش درنگ نکند. شاعر تأکید می‌کند که در خلوت قلبش جایگاهی جز برای معشوق نیست و عشق او چنان گسترده است که مانند قطره‌ای در دریای عشق معشوق به نظر می‌رسد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق و احساساتی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند هجران و فراق نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۱۰۴۲

دلبرا در آرزویِ رویِ شهر آرایِ تو
عمر من بگذشت و من نگذشتم از سودایِ تو

گر مرا آن دست رس باشد که بادِ صبح را
دامنت بگرفتمی افتادمی در پایِ تو

بر گذرگاهِ تو می‌خواهم که در خاکم نهند
تا مگر بر خاکم افتد سایۀ بالای تو

بیش ازین طاقت نمی‌آرم بکن درمانِ من
زانک خونم می‌خورد هجرانِ دردافزایِ تو

مرحمت کن در هلاکِ جانِ من چندین مکوش
گر فراق این است حاجت نیست استیلایِ تو

جز تو را ره نیست در خلوت سرایِ جانِ من
خود محال است این که بنشیند کسی بر جایِ تو

از خیالت پرس اگرچه بر تو خود پوشیده نیست
تا به فرصت عرضه دارد حالِ من بر رأیِ تو

غرق شد در بحرِ عشقت چون نزاری صد هزار
خود نزاری چیست کم‌تر قطره از دریایِ تو
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.