۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۱

باز مرا مست کرد بویِ عرق چینِ تو
در سرم افتاد شور ز آن لبِ شیرینِ تو

عنبرِ زلفِ تو برد رونقِ مشکِ ختا
قاعدۀ نو نهاد طرّه پر چینِ تو

نافۀ آهویِ چین خشک شد از رشکِ آنک
هم چو بلورِ ترست نافۀ سیمینِ تو

بستر و بالینِ من نیست به جز خاک و خشت
رقص‌کنان هندوان بر گلِ نسرین تو

گر دُرر چشم من جمع کند جوهری
باز نداند کس از خوشۀ پروین تو

حسن و جمال و جلال این همه داری و لیک
رسمِ وفا پروری نیست در آیین تو

شد دلِ تنگم خراب نی غلطم خونِ ناب
راست بگویم ز چه از دلِ سنگینِ تو

عیب نزاری کنی گر کند آشفتگی
شیفته می‌داردش بویِ عرق چین‌ِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.