هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه و عارفانه است که در آن شاعر از درد دل و عشق خود سخن می‌گوید. او از معشوق می‌خواهد که امشب را با او بماند و فردا او را تسلیم کند. شاعر از عشق و فداکاری خود می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که رخسارش را نشان دهد. همچنین، او از بدگویان می‌خواهد که بیایند تا ثابت کند که پای خود را در سستی نمی‌گذارد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عارفانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات مورد استفاده در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه برای درک کامل دارند.

شمارهٔ ۱۰۵۷

آخر ای راحت جان دردِ دلِ ما بشنو
امشب از بهرِ خدا مرحمتی کن بمرو

امشبی باش که فردا به تو تسلیم کنم
جان و دل هر دو به دستِ تو نهادیم گرو

هم چنین کُنجِ من آراسته می دار چو گنج
هر کجا شمع بود خانه نباشد بی ضو

گر نخواهی برِ ما بود و بخواهی رفتن
وایِ من بر تو هلاکِ منِ مسکین به دو جو

هیچ اگر داشته بودی خبر از عالمِ عشق
قصدِ جان دادن فرهاد نکردی خسرو

برفکن برقع و بنمای رخ از مشرقِ بام
تا مهِ نو سوی مغرب سرِ خود گیرد و دو

داغ حسرت حبشی وار فتد بر رخِ شان
بر ختن گر فتد از عکسِ خیالت پرتو

بر هوایِ سرِ کویِ تو فدا کردم جان
به دو جو بر من اگر معتقدم هیچ به جو

قدحی ده به من و زنده ی جاویدم کن
معنی چشمه ی حیوان چه بود زاده ی مو

گو درآیند به سرپنجه ی من بدگویان
که نزاری ننهد پای به سستی درگو
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.