۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۹

این منم خود را چنین در دست غم بگذاشته
پای مال محنت و جور و ستم بگذاشته

دل به غربت داده و آرام جان در انتظار
عهد او بشکسته و شرط قدم بگذاشته

قصه دردی از او هر شب صبا آرد به من
حرف پنهان کرده و نقش قلم بگذاشته

دیده باشی نیک بختان ریاضت دیده را
از پی اسلام تعظیم صنم بگذاشته

گر صنم آن است من خواهم پرستش کردنش
ملت و اسلام را بینی به هم بگذاشته

هر زمان جانی دگر بخشد رقیبان را حبیب
از وجود خویش ما را در عدم بگذاشته

عشق را فرمود تا بنمود قلب ما به خلق
عقل را حیران چو سکه بردرم بگذاشته

لشکر سودا به غوغا بر سد ما تاخته
در میان خلق ما را چون علم بگذاشته

این نه شرط دوستی باشد که دل بازش دهد
چون نزاری هم دمی را در ندم بگذاشته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.