۳۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷۴

نکرده از دو عالم دست کوته
قدم نتوان زدن با سالک ره

نشد با خویشتن هم ره موحد
دورنگی درنگنجدد حاش لله

درین ره پای بر جا باش چون قطب
که هست از بی ثباتی در سفر مه

به حبل الله که نتوان مخلصی یافت
وگر خود یوسفی بی حبل ازین چه

تفرج کن که یوسف در حضورست
غلط کردم چه خواهد دید اکمه

تویی کثرت ز پیش خویش برخیز
که یک ده را نباشد پیشوا دَه

ز فرط عشق واله شو نزاری
چو عاشق نیست چه عاقل چه ابله

ز خود فارغ شوی گر آتش عشق
فتد بر بنگه عقل تو نا گه

همه عالم پر از زهدست و توبه
و لیکن مردمی باید منزه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.